کد خبر :243998
ناوالنی از پس پوتین بر می آید؟
آیا می توان تصور کرد که الکسی ناوالنی موفق به رهبری انقلاب این جوانان در برابر بروکراسی مستقر شده و رسوخ کرده در روسیه شود که به نوعی به دیوانسالاری غارتگر تبدیل شده است؟

محمود الوهب-العربی الجدید/ به نظر می رسد مسیر دموکراسی که قرار بود روسیه، طی سه دهه و نیم گذشته، در زمان میخائیل گورباچف بپیماید، امروز با فریاد‌های چهره مخالف، الکسی ناوالنی، طولانی تر و پیچیده تر از آن راهی باشد که به ذهن صاحب دو نظریه پرسترویکا و گلاسنوست (بازسازی اقتصادی و شفافیت) خطورکرده بود. 

اتحاد جماهیر شوروی (بزرگ) در حالی طی 5 سال از هستی ساقط شد، که کاشف حقایقی از انقلاب اکتبر 1917 بود که تأثیر بسزایی ازخود در سرنوشت روسیه به جا گذاشت. این راه پر پیچ و خم و موانع سد راه دموکراسی تا به امروز، نتیجه شیوه های به جا مانده از فئودالیته آمیخته با بردگی است (سیستم رعیت داری در روسیه با فرمان الکساندر دوم در سال 1861 پایان یافت). 

اما کما فی السابق، دهقانان در دوره استالین مجبور به کار کشاورزی مشترک شدند، که این امر باعث شد بذر بوروکراسی شوروی را تخم ریزی کنند و موجب تکثیر و رشد آن شوند، و سپس با استقرار سیستم تک حزبی که محتوای آن در تضاد با دموکراسی غربی بود نظام جدید راسخ و استوارتر شود. نظامی که با افق وسیع تری نسبت به آنجه لنین آورده بود و از آن با نام دموکراسی مردم، یاد می کرد، اما در قالب اقتدار یک فرد تجلی می یافت. نظامی که از رویش سلولی کوچک در حزب آغاز می شد تا به دبیر کل  می رسید، و به همین منوال این شیوه برای تمامی ارگان های اداری در دولت و جامعه اعمال می شد. به این ترتیب برای هر ارگان یا اتحادیه سرکرده ای مشخص می‌شد که آن را هدایت می‌کرد. حتی اگر آن اداره یک نهاد قانون‌گذار و یا اجرایی، تولیدی یا خدماتی باشد، این آن چیزی است که عمق این بوروکراسی را نشان می دهد. 

هنگامی که میخائیل گورباچف آمد و سعی در انهدام این شیوه داشت این بروکراسی توانست تمام آرزوهای گورباچف را در هم شکند در حالی که، این آرزوها در نظرش رویاهای صادقه ای بودند و گفتارهایش بوی صداقت می دادند. 

ناگهان انقلاب به یک ضد انقلاب منجر شد، و بر سر آن افکاری گوناگون فرو ریخت که حتا از ابعاد خود فراتر رفتند، (چهار افسر) که فکر می کردند توطئه آمریکایی ضد وطنشان شکل گرفته هنگامی که تمامی امور خوب پیش می‌رفت، دست به راه اندازی کودتایی نافرجام زدند. 

بوریس یلتسین که دست پرورده خود گورباچف بود و در آن زمان دبیر اول کمیته منطقه‌ای سازمان مسکو بود از آن جلوگیری کرد، و این بروکراسی را نه فقط به سوی سقوط و تفکیک اتحاد جماهیر شوروی، بلکه به سمت فروش ثروت روسیه و انتقال معادل مالی آن به آمریکا و اروپا رهبری کرد، جایی که امنیت برای این سرمایه ها فراهم است. 

گورباچف در سال 1979 در سن 48 سالگی یکی از اعضای کمیته اصلی تصمیم گیری سیاست‌های حزب کمونیست شوروی سابق شد، یعنی در عنفوان جوانی، که اگر با عمر رهبران حزب کمونیست آن زمان مقایسه شود، عمر اکثر رهبران چیزی بین 70 تا 80 سال بود. وی، در سال 1985 در 54 سالگی ریاست شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی را برعهده گرفت، یعنی در سنی که با رویاهای واقعی و عملگرایانه پیونده خورده است به ویژه اگر ابزارش فراهم باشد و همت بلندی نیز، در پس پرده وجود داشته باشد. 

او، کسی بود که آرزوی بازسازی کشورش را در سر داشت تا بتواند با رقیبان خود در جنگ سرد مقابله کند. 

او، در دیدارهای مکرر خود از غرب تحت تاثیر زندگی غربی قرار گرفته بود، وهنگامی که رئیس جوانان کمونیست در اتحادیه جماهیر شوروی بود، فهمید که دلیل اصلی عقب ماندگی اتحاد جماهیر شوروی چیزی نیست جز مشت آهنین دیوانسالاری حاکم بر کشورش که باعث شده تمامی بندبند جامعه را تحت کنترل خود درآورد. و این را خوب می دانست که اگر اوضاع اینگونه ادامه یابد اتحاد جماهیر شوروی جایگاه خود را در بازی از دست خواهد داد و این واقعیت برای گورباچف و کسانی که واقعیت اتحادیه جماهیر شوروی را از درون می دانستند قابل درک بود. به ویژه ساختار اقتصادی که ناتوانی آن را فروش نفت و گاز جبران می کند. 

این بدین معناست که ساختار ستون اصلی اقتصاد به اقتصاد رانتی نزدیک است، در حالی که اقتصاد سوسیالیستی بر اساس فراوانی محصولات و کیفیت و رشد مداوم تولید بنا شده، در نتیجه این گونه اقتصاد به تنهایی خود، سازنده ساختار دموکراتیک واقعی است. 

دموکراسی فقط با صندوق‌های رای گیری و صداقت متولیان آن شکل نمی گیرد، بلکه یک ساختار نهادی است که توسط شیوه تولید خود اعمال و منعکس می شود، یا به شکل دیگری در قالب ذهنیت عمومی جامعه توسط حقوق فردی، حقوق بشر و گروهای اقلیت با قوانینی که عملکرد نهادهای اجتماعی مختلفی به تنظیم آن می پردازند مجسم می شود. 

جهان، در گذشته نه چندان دور، پیروزی آرمان‌های دموکراسی و سیستم‌های ارزشی آن را در ایالات متحده، علی‌رغم تمام تلاش هایی که، دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور پیشین، برای تغییر معیارهای خود انجام داد، را مشاهده کرد، ولی آنها ریشه مستحکم خود را حفظ کردند، و آنچه متزلزل شد ترامپ و حزب جمهوری خواهش بود. 

امروز، از طریق ده‌ها هزار جوان که به خیابان آمدند و بیش از3500 نفر از آنها دستگیر شدند همه آنها بعد از سقوط اتحاد جماهیر شوروی بزرگ شده بودند، و گویی آنها در سایه دمو کراسی به شیوه پوتین بزرگ شده اند! 

آیا می توان تصور کرد که الکسی ناوالنی موفق به رهبری انقلاب این جوانان در برابر بروکراسی مستقر شده و رسوخ کرده در روسیه شود که به نوعی به دیوانسالاری غارتگر تبدیل شده است؟ (اکثر کسانی که در روسیه یا کشورهای استقلال یافته از اتحاد جماهیر شوروی مناصب مهم رهبری را به دست گرفته اند، همان کمونیست های سابق بوده اند.) 

و آیا ناوالنی با این نسل جدید واقعاً می تواند علیه پوتین انقلابی به راه اندازد؟ پوتینی که مهارت های شایان ذکری در دستکاری محتوای دموکراسی دارد. و آیا دموکراسی واقعی که روس ها همیشه آرزوی آن را داشتند حتی قبل از انقلاب اکتبر تا کنون، دست یافتنی است؟! 

نمود این آرزوی بزرگ در واژگان فرانسوی که نویسندگان روس در ادبیات واقع گرایانه خود، قبل از انقلاب به کار می بردند مشهود است. 

و نوع نگاه جامعه روسیه، به آزادی های جوامع غربی و پیشرفت آنها گویای این مطلب است… 

اما شرایط جنگ جهانی اول و زیان روسیه، و سپس خروج آن از جنگ، علاوه بر وضعیت گرایش مردمی در تمام اروپا به سوسیالیسم در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، که نه تنها در سیاست، بلکه در ادبیات هنر و طیف کلی فرهنگ نیز خود را نشان داد؛ همه اینها به موفقیت انقلاب اکتبر که گفته می‌شود زودهنگام متولد شده کمک کرد، زیرا مارکس انتظار نداشت که یک انقلاب سوسیالیستی در روسیه عقب مانده صنعتی اتفاق بیفتد. امید او تنها به برخی از کشورهای اروپایی بسته بود و شاید، از این زاویه بروکراسی که استالین آغاز کرد، فعال شد و حتی پس از مرگ او ادامه یافت، خروشچف نیز موفق به خلاص شدن از شر آن نشد، از آنجا که دفتر سیاسی حزب کمونیست او را به اتهام انحصار قدرت برکنار کرد، نوبت به لئونید برژنف در سال 1964رسید، درست بعد از کودتا علیه خروشچف، به این امید که، وی آنها را به قدرت برساند! اما او آنها را یکی پس از دیگری کنار زد و تا زمان مرگ در سال 1982 در قدرت باقی ماند. 

سوالی که امروز ممکن است در ذهن علاقمندان به امور روسیه باشد بر می گردیم؛ آیا الکسی ناوالنی می‌تواند این انبوه پسمانده های بروکراسی ریشه‌دار در روسیه را کنار بریزد؟ 

اگر دموکراسی در همان اول با رویکرد دموکراسی مردمی و توهم نگرانی برای حکومت جماهیر شوری شکل گرفته، در نتیجه این چیزی که امروز به ریاست پوتین اداره می شود، یک رژیم فاسد است که با استفاده از سقوط اتحاد جماهیر شوروی به فکر غارت ثروت مردم خود به کمترین قیمت و غنی کردن رهبران خود در مدت زمان کوتاهی بوده و ثروتش، نه حاصل تولید، بلکه حاصل رشوه خواری و گرفتن کمسیون های متعدد است. 

پس به این نتیجه می رسیم که ناوالنی نمی تواند به سادگی قدرت را در دست گیرد، مخصوصا اینکه پوتین، که در گذشته یک افسر ارشد امنیتی بوده، اینک خود را در جایگاه سزار می بیند و به ویژه اینکه جلال و شکوه خود را در نبردهایش با اوکراین و پیروزی های به دست آمده در جنگ سوریه می بیند و معتقد است او هیبت و اعتبار را به روسیه بازگردانده، از این رو دور از ذهن نیست که این تزار، روسیه را غرق در خون کند، به خصوص که ناوالنی او را در بسیاری از سناریوهایش رسوا کرده است. 

ترجمه محمد جوزدانی

 

منبع: دیپلماسی ایرانی