صفحه اصلی
جستجو پیشرفته
لطفا منتظر بمانید...
سازمانها و نهادها
گروه های خبری
تولید، اکران و پخش
آرشیو اخبار

انگلیس در ترور شاه نقش داشت

تاریخ ایران سراسر نکات ناگفته‌ای است که در سینه افراد به یادگار مانده است و هر‌چه از زمان وقوع اتفاقات دور می‌شویم اسرار تاریخی به‌مرور از بین می‌روند، به همین دلیل اهمیت ثبت تاریخ شفاهی و جمع‌آوری آن بسیار زیاد است. دهه 20 و30 دو دهه پرتنش همراه با شخصیت‌های سیاسی بسیاری است که نکات تاریخی مهمی در آن نهفته است؛ از‌جمله بحث ترور‌های فداییان اسلام و ملی‌شدن صنعت نفت و تقابل این جریان با دکتر مصدق که دیدگاه‌های متفاوتی در این زمینه وجود دارد. فداییان اسلام معتقد به لزوم تشکیل دولت اسلامی پس از ملی‌شدن صنعت نفت بودند و خود را به علت ترور حاجعلی رزم‌آرا عامل اصلی ملی‌شدن نفت می‌دانستند، ‌ازاین‌رو، به‌ مناسبت سالروز اعدام مجتبی نواب‌صفوی و برای درک بهتر شرایط زمانی دهه 20 و 30 با محمد عبدخدایی، رهبر فداییان اسلام گفت‌وگو کردیم. عبدخدایی در این گفت‌وگو از آشنایی با نواب‌صفوی، ملی‌شدن صنعت نفت، ترور شاه در سال 27، ترور رزم‌آرا و نقش خود در ترور دکتر فاطمی می‌گوید که مشروح آن را می‌خوانیم.
‌آشنایی شما با نواب‌صفوی از چه زمانی و چگونه شروع شد؟
‌سال 1320 یک غوغاسالاری عجیبی در ایران به وجود آمد چون دیکتاتوری از ایران رفت و فضای بازی به وجود آمد که کشور هم از سوی سه کشور اشغال شده بود، این اشغال باعث شد افکار متفاوت وارد عرصه سیاسی و اجتماعی مردم شود. درست در شرایطی که جامعه نیاز به وحدت دارد و وحدت جامعه از زمانی که تشیع در ایران رشد کرده بنیان‌هایش با شیعه است و حمله به تشیع خوراک روزمره شبه‌روشنفکرانی شد که احساس می‌کردند ضربه اصلی را از شیعه خورده‌اند که من در این جهت معتقدم شاید دست خارجی در کار بود چون بعد از جریان تنباکو و مشخص‌شدن قدرت روحانیت، تضعیف روحانیت در دستور کار سیاست‌مداران خارجی قرار گرفت. معروف است که وقتی ناصرالدین‌شاه به میرزای شیرازی پیغام داد قرارداد تنباکو لغو شد، میرزا شروع به گریه کرد که گفتند چرا گریه می‌کنید؟ گفت به این علت گریه می‌کنم که نیرو‌های خارجی از قدرت ما با‌خبر شدند و این موجب عکس‌العمل می‌شود به همین دلیل می‌گویند وقتی ناسیونالیسم با دیکتاتوری رضاخان با الهام از آتاتورک شکل گرفت موجب شد تشیع را تضعیف کنند. در این سالی که تشیع تضعیف شده بسیاری از شبه‌روشنفکرانی که به غرب تمایل داشتند پیدا شدند تا علیه شیعه کتاب بنویسند ازجمله آنها کسروی و حکمی‌زاده است. وقتی نگاه می‌کنیم می‌بینیم جو داخلی کشور ما را این افراد از نظر فرهنگی مورد هجمه قرار داده‌اند. کسروی بامداد آزادگان و پرچم را ایجاد کرد، حکمی‌زاده در کاشان علیه شیعه کتاب نوشت و قرارداد اجتماعی روسو بعد از شهریور 20 چاپ شد، نوشته‌های تقی ارانی از جمله ماتریالیسم دیالکتیک بعد از شهریور 20 پخش شد و جدایی دین از سیاست بعد از رنسانس در ایران می‌خواست پیاده شود و روزنامه‌های متفاوتی در این زمینه فعال بودند و باید آن غوغاسالاری را ترسیم کنید تا متوجه شرایط شوید. چون با وحدت تشیع و روحانیون می‌‌توانستند اشغال را از ایران بیرون کنند. نگاه کنید وقتی می‌بینیم آیت‌الله حائری‌یزدی که در سال 15 از دنیا رفت، در سال 14 نامه‌ای به رضاخان نوشت که جلوی مهاجرت یهودیان به فلسطین را بگیرید، هنوز دولت فلسطین تشکیل نشده بود؛ در اینجا می‌بینیم این مرجع تقلید چقدر آگاه است. آن زمان کشور ما با تمام تولیداتی که داشت دچار قحطی شد، چگونه؟ یک لایحه‌ای محمدعلی فروغی به مجلس برد چون نیرو‌های خارجی میهمانان دولت ایران هستند هزینه آنها را دولت ایران پرداخت کرد، در این رابطه آقای فروغی اسکناس چاپ کرد و به نیرو‌های متفقین داد و آنها مواد اساسی لازم کشور را به نام خرید غارت کردند. در این شرایط کسروی و دیگران حمله به شیعه را آغاز کردند و آنچه به نام خرافات بوده به نام واقعیت جلوه دادند تا تشیع و روحانیت را تضعیف کنند.

احمد کسروی «شیعه‌گری و صوفی‌گری» را می‌نویسد و تمام این کتاب‌ها علیه شیعه بود. حزب توده در تعلیماتش نظرات مارکس را تدریس می‌کرد و دکتر تقی ‌ارانی کتاب‌های ماتریالیستی می‌نویسد که در دانشگاه‌ها بین دانشجو‌ها می‌چرخید، نوشته‌های صادق هدایت با آن شرایطی که داشت در جامعه رشد پیدا می‌کند و یک هجمه عظیم فرهنگی به تشیع وارد می‌شود تا وحدت شیعه را از بین ببرد. در کنفرانس تهران نوشته‌ای وجود دارد که بعد از شکست آلمان اشغالگران از ایران خارج می‌شوند. آمریکا و انگلیس خارج شدند اما روس‌ها ماندند و خواستند آذربایجان را جدا کنند. از آن طرف قاضی محمد استقلال کردستان را می‌خواست و هر طرف کشور بحث جدایی‌طلبی به پا شده بود و اصل حمله آن با شیعه بود. در آن زمان نواب‌صفوی به ایران می‌آید و با اجازه مراجع بزرگ شروع به فعالیت می‌کند. جریانی در تهران شکل می‌گیرد که شاید این جریان از ذهن بیشتر نویسندگان رفته باشد. استادِ امام، مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی، تأثیر فرهنگی عجیبی روی امام داشت و درست در همان موقع که نواب در سال 1324، زمانی ‌که اوج فعالیت کسروی است، از نجف به ایران می‌آید و با آیت‌الله شاه‌آبادی ملاقات می‌کند و 800 تومان پول به نواب صفوی می‌دهند تا ضمن خرید اسلحه غائله کسروی را تمام کند. یک هماهنگی فکری بین نواب‌صفوی و آقای شاه‌آبادی ایجاد می‌شود. آیت‌الله شاه‌آبادی زیربنای حرکت شیعه را تبیین می‌کند که زیاد به این حرکت توجه نشده است. نواب‌صفوی پس از حضور در ایران برای بحثی با کسروی درباره تشیع و امامت به «باهماد آزادگان» می‌رود. در آنجا کسروی، نواب را به هشتی خانه‌اش می‌آورد و می‌گوید «بچه سید دوباره به اینجا بیایی می‌دهم تو را بکشند»، بنابراین نواب‌صفوی به کسروی می‌گوید من تو را می‌کشم از آنجا تصمیم می‌گیرند که کسروی را از بین ببرند و کسروی در چهارراه حشمت‌الدوله مجروح و نواب دستگیر می‌شود. من در آن موقع بچه بودم اما پدرم هم دوره احمد کسروی و خیابانی در طالبیه تبریز بوده و در تبریز نشریه‌ای داشته است که کسروی نیز یک ‌بار از او برای مجله‌اش درخواست همکاری می‌کند.
پدرم بعد از شهریور 20 تصمیم گرفت نشریه تذکرات دیانتی را در پاسخ به ادعا‌های کسروی دوباره راه‌اندازی کند؛ در این رابطه کسروی در خانه ما شناخته شده بود. این جریانات موجب شد وقتی نواب‌صفوی و جمعی از فداییان اسلام کسروی و حدادپور را در دادگستری از بین می‌برند، در اینجا از مرحوم حاج سراج انصاری و شاه‌آبادی و کاشانی می‌پرسد در مشهد به منزل چه کسی بروم، می‌گویند به منزل غلامحسین تبریزی برو، مرحوم نواب بعد از کشته‌شدن کسروی برای مخفی‌شدن به مشهد و منزل ما آمد. خودش به من گفت من 10 تومان پول داشتم، پنج تومانش را به حمام دادم و با پنج تومانش به مشهد آمدم. روزنامه‌های حزب توده در مضروب‌کردن کسروی مقاله‌های تندی نوشتند مثلا تیتر زدند نواب‌صفوی و هوچی‌گری‌های او در پایتخت؛ من این روزنامه در ذهنم بود، مخصوصا وقتی نام کسروی و نواب پس از این واقعه در منزلمان زیاد مطرح بود، به همین جهت من می‌خواستم به مدرسه بروم که در خانه را زدند، در را که باز کردم دیدم این همان آقایی است که عکسش را چند روز پیش در روزنامه حزب توده دیدم و نوشتند نواب‌صفوی و...؛ نواب دم در سراغ پدرم را گرفت، پدر گفت او را به بیرونی خانه هدایت کن و به مادرت بگو صبحانه به او بدهد، ظهر که آمدم پدرم با مادر دومم صحبت می‌کرد، پدرم از نواب خواست از حیاط عبور کند تا مادر دومم نواب را ببیند. مادر سر سفره گفت من چهره حضرت علی‌‌اکبر را در صورت این سید دیدم. من آن زمان 9سالم بود و تصور کنید این صحبت‌ها چه تأثیری بر یک پسربچه 9ساله می‌گذارد.
‌شما در فداییان اسلام تروری مدنظرتان بود که انجام نشده باشد؟
امینی، باتمانقلیچ و زاهدی در نظرمان بودند که در جریان نفت ترور شوند.
‌از تأثیر صادق هدایت صحبت کردید، آیا به فکر ترور او هم بودید؟
خیر. او در حدی نبود که ترور شود، او نویسنده‌ای بود که بددین بود و نوشته‌هایش را از کافکا الهام گرفته بود، متأسفانه بیشتر کسانی که درمورد او صحبت می‌کنند مطالعه نکرده‌اند، من کتاب‌های هدایت را خوانده‌ام. وقتی خواستند او را بزرگ کنند، کتاب‌هایش را به فرانسه ترجمه کردند. صادق هدایت به گیاه‌خواری معروف بود و در آخر هم در پاریس خودکشی کرد. او از خانواده‌ای اشرافی بود که ادای فقرا را درمی‌آورد. او ایدئولوژی نداشت و چپ و توده‌ای هم نبود. او تقریبا مثل بودایی‌ها فکر می‌کرد. اگر مردم کتاب‌هایش را بخوانند متوجه می‌شوند.
‌در سال 1327 شاه ترور می‌شود، در این اتفاق فداییان اسلام نقش داشتند؟
رضا خان دانشگاه تهران را در 15 بهمن سال 1314 افتتاح کرد، بعد از این هر سال در 15 بهمن خودش و سپس پسرش به دانشگاه می‌آمدند و با استادان آشنا می‌شدند، استادان اولیه دانشگاه علی دشتی، سعید نفیسی و افراد استخوان‌داری بودند یعنی دانشگاه تهران با افراد باسوادی تأسیس شده است. بعد از رضا خان در 15 بهمن 1327 شخصی به نام ناصر فخر‌آرایی در دانشگاه به شاه پنج گلوله شلیک کرد که شاه را مجروح کرد، بعضی‌ها می‌گویند رزم‌آرا بعضی هم می‌گویند یزدان‌پناه اسلحه‌اش را کشید و فخرآرایی را کشت، همان شب حکومت نظامی اعلام شد و حزب توده را منحل اعلام کردند، آن روز اعضای حزب توده در ابن‌بابویه مراسم بزرگداشت تقی ارانی را برگزار می‌کردند و همان شب اعضای کمیته مرکزی حزب توده دستگیر می‌شوند. همان شب آقای سرتیپ دفتری که رئیس شهربانی و بچه خواهر دکتر مصدق بود، به خانه آیت‌الله کاشانی حمله و به گوش ایشان زد و آقای کاشانی را به قلعه فلک‌الافلاک تبعید کردند. علت اینکه آقای کاشانی تبعید شد، این بود که از جیب ناصر فخر‌آرایی دو کارت بیرون آمد؛ یکی کارت عضویت حزب توده و یکی کارت روزنامه پرچم اسلام که مدیرش دکتر فقیهی‌شیرازی بود که شبانه ایشان را دستگیر کردند و او گفته بود با سفارش آیت‌الله کاشانی به فخرآرایی کارت روزنامه‌نگاری داده است. نواب‌صفوی از این جریان بی‌خبر بود، صبح می‌رود که نان بخرد و آنجا می‌شنود که شاه را ترور کرده‌اند، مخفی می‌شود. عکس‌العملی که فداییان اسلام درباره تبعید آقای کاشانی نشان دادند این بود که به قم رفتند و در منزل آیت‌الله بروجردی متحصن شدند که در آنجا با آقای بروجردی برخورد می‌شود و به شاه نامه می‌نویسد که آقای کاشانی را تبعید نکنند و ایشان از فلک‌الافلاک به لبنان فرستاده می‌شود. ترور شاه نتیجه‌ای که داشت قرارداد گس-گلشاییان بود. در مجلس چهاردهم نماینده چپ‌گرای قوچان ماده‌واحده‌ای به مجلس می‌برد که این قرارداد در زمان رضاشاه امضا شده و مردم نقشی در مجلس نداشتند که این قانون لغو می‌شود. مصدق می‌گوید قرارداد‌ها بین کشور‌ها باید پابرجا بماند. البته آقای مصدق متهم می‌شود به اینکه همکار انگلیسی‌هاست و آقای مصدق پس از آن ماده‌واحده‌ای به مجلس می‌دهد که هر قراردادی که با کشور‌های خارجی بسته می‌شود، باید با تأیید مجلس باشد، هنوز هم این قانون وجود دارد، به همین جهت دولت‌ها برای امضای قرارداد باید حتما به تصویب مجلس برسد.
‌ترور شاه نکته مشکوکی برای شما نداشت؟
من در سال 1337 که از زندان تهران به برازجان تبعید شدم، آقای حسین حداد و عبدالله ارگانی که دو نفر از هم‌پرونده‌های ناصر فخرآرایی بودند در برازجان تبعید بودند. حرف‌هایی که ارگانی می‌زد می‌گفت دست انگلیسی‌ها در کار بود و در دادگاهش نیز گفته بود آن خانمی را که در ارتباط با فخرآرایی بود و به سفارت هند و سپس انگلیس رفت، چرا آشکار نمی‌کنید. در آخر به ‌طور مشخص معلوم نشد پشت پرده این ماجرا چه بود. رهبران حزب توده هم پس از دستگیری در سال 29 توسط سروان قبادی فرار کردند و قبادی هم در شوروی به زندان رفت و پس از چند سال که در زندان شوروی بود، به ایران برگشت و در زندان شماره سه او را هم دیدم و در نهایت اعدامش کردند. من خاطرات خیلی زیادی دارم و عمده مردم از آنها بی‌اطلاع‌اند که اگر بخواهم بگویم کتاب می‌شود.
‌گویا امام (ره) با ترور‌های نواب و کلا پدیده ترور مخالف بوده‌اند. نظر شما چیست؟
اول باید یک ریشه‌یابی از جریان نواب صفوی و امام بکنم. امام نزد آیت‌الله شاه‌آبادی درس عرفان آموخت. نواب‌صفوی نیز ارتباط مستقیمی با آیت‌الله شاه‌آبادی داشت. امام‌، زمان را بهتر از نواب‌صفوی می‌شناخت و به بسیج مردمی اهمیت می‌داد به همین جهت امام به خبرگان می‌گفت شما وکیل مردم هستید نه قیم مردم؛ هر‌چه را مردم می‌خواهند باید عمل کنید. اما اینها را نفی کرد اما این گروه آن‌گونه که باید پیروز می‌شدند، نشدند. مرحوم طالقانی سر قبر مصدق می‌گوید فداییان اسلام یک اقدام انقلابی کردند و وکلای مردم به مجلس رفتند. چطور شد وکلای جبهه ملی به مجلس رفتند؟ با اقدامات فداییان اسلام.
‌چرا نواب‌صفوی در حرکتش موفق نبود؟
اگر بررسی جامعه‌شناسی کنیم، در سال 1329 با 1334 جامعه و نیرو‌های مبارز خیلی با هم تفاوت دارند. در سال 34 همه نیرو‌ها متفرق شده، آیت‌الله کاشانی منزوی شده، دکتر مصدق دیگر آن وجهه سابق را ندارد و حزب توده نیز آرایش حزبی و مبارزاتی ندارد. آیت‌الله بروجردی هم معتقد است طلبه باید درس بخواند؛ همه اینها را که تحلیل کنیم متوجه می‌شویم که نواب صفوی اشتباه بزرگی کرد که فکر کرد سال 34 سال 29 است که وقتی رزم‌آرا کشته می‌شود همه جامعه پشت سر فداییان اسلام است. من خودم یادم است؛ روزنامه‌ای هم دارم که تیتر روزنامه فداییان اسلام این بود که رزم‌آرا به جهنم رفت و سایر خائنین به دنبال او رهسپار می‌شوند. چهارشنبه رزم‌آرا کشته شد و پنجشنبه صبح این روزنامه به نام نبرد ملت با مدیریت امیرعبدالله کرباسیان منتشر شد که روزنامه دو قران بود تا ظهر به 20 قران رسید و پنج دفعه چاپ شد.
‌در ترور رزم‌آرا نواب‌صفوی چه نقشی داشت؟
نواب‌صفوی تربیت‌کننده خلیل طهماسبی است. جلسه‌ای در منزل حاج محمود آقایی در خیابان ایران تشکیل شد و رهبران جبهه ملی همه آمدند، دکتر فاطمی در آنجا گفت من به نمایندگی از دکتر مصدق آمده‌ام و قرآنی را همه امضا می‌کنند که اگر رزم‌آرا از بین برود جبهه ملی دولت اسلامی اعلام می‌کند به همین جهت مرحوم نواب‌صفوی در 20 اردیبهشت سال 1330 مصاحبه‌ای می‌کند که من مصدق و جبهه ملی را به محاکمه دعوت می‌کنم که اینها به ما قول دادند دولت اسلامی اعلام کنند و چون دولت را اسلامی نکردند من با مصدق مخالفت می‌کنم و این جریانات مفصل است.
‌گویا دو روز قبل از ترور رزم‌آرا نامه‌ای به دست همسرش می‌رسد که خبر این واقعه را می‌دهد. این نامه کار شما بود؟
اصلا لازم نبود نامه نوشته شود. در 11 اسفند 1329 که سه روز بعد از آن رزم‌آرا کشته می‌شود فداییان اسلام میتینگی برگزار می‌کنند که من در آن میتینگ حضور داشتم. سید عبدالحسین واحدی راجع به نفت سخنرانی کرد و گفت «نفت باید ملی شود، رزم‌آرا برو وگرنه روانه‌ات می‌کنیم، ما مسلسل را می‌جوییم و تفاله‌اش را بیرون می‌ریزیم؛ اگر نروی به سرنوشت هژیر گرفتار می‌شوی». نتیجتا ما از قبل به او اعلام کرده بودیم و لازم نبود به خانواده‌اش نامه‌ای بنویسیم. ما اعلام رسمی کرده بودیم و در روزنامه نبرد ملت نوشته شده بود ما برای رجال به مسلسل پناه می‌بریم. حتی دکتر مصدق در مجلس هنگام سخنرانی رزم‌آرا با او درگیر می‌شود و می‌گوید تیمسار اینجا پادگان نیست، اینجا مجلس است. وقتی رزم‌آرا کشته شد شاه سردار فاخر حکمت را پیش نواب می‌فرستد تا نظر نواب را درباره نخست‌وزیر آینده سؤال کند که نواب نمی‌پذیرد و می‌گوید از آیت‌الله کاشانی بپرسید.
‌روز 28 مرداد نواب در کجا و مشغول چه کاری بود؟
در دولاب تهران بود و من هم زندان بودم. وقتی که طیب و دیگران به بیرون ریختند نواب‌صفوی به من تلفن کرد که ما در این جریان ساکتیم و اگر تو را خواستند از زندان بیرون بیاورند نرو و اعلامیه داده بود زمان فطرت من آغاز شده است چون معتقدم رفتار مصدق و شاه دولت اسلامی نیست و من وارد اختلاف این دو نمی‌شوم اما یک جریانی در این میان اتفاق افتاده که کمتر به آن پرداخته شده است، آن هم داستان قتل افشارطوس است که مفصل است و موجب اختلاف مصدق با مجلس شد. 

​ در این گیرودار نصرت‌الله قمی در 18 اسفند 1329 در دانشگاه دکتر زنگنه را ترور می‌کند در همین موقع قتل افشارطوس پیش می‌آید و نصرت‌الله قمی محکوم به اعدام می‌شود. آقای قمی درخواست می‌کند نواب صفوی را ببیند و برای من هم نامه نوشت. این دو ملاقات بین سید‌عبدالحسین واحدی و دکتر فاطمی در ماشین فاطمی انجام می‌شود که واحدی نامه‌ای را که نواب به شاه نوشته بود، به فاطمی بدهد و فاطمی از طریق مصدق این نامه را به دست شاه برساند تا که یک درجه به نصرت‌الله قمی تخفیف دهند اما وقتی فاطمی به عراق می‌رود دکتر مصدق نصرت‌الله قمی را اعدام می‌کند و فداییان اسلام نوشتند قمی در بستر شهادت آرمید، بر این شهادتش هزاران غبطه.
یک نکته هم درباره فاطمی بگویم که زمانی که من به او شلیک کردم، گلوله به او نخورد و گلوله در کیف او گیر کرد که الان در موزه وزارت خارجه موجود است.
‌کمی بیشتر از نصرت‌الله قمی بگویید.
نصرت‌الله قمی دانشجوی حقوق دانشگاه تهران بود، آن زمان دانشگاه‌ها زیر پوشش وزارت فرهنگ بودند، آقای قمی به علت اینکه زنگنه وزیر فرهنگ که استادش بود، در امتحانات به او نمره کم داده بود، ناراحتی برایش ایجاد شده بود و در 18اسفند 1329 دکتر زنگنه را در دانشگاه کشت.
 وقتی به دادگاه آمد، در دادگاه اول محکوم به اعدام شد، در دادگاه دوم هم حکم تأیید شد. قمی به نواب صفوی ابراز ارادت کرده بود، مرحوم نواب وقتی دید قمی یکی از اعضای حکومت را زده است دلش می‌خواست او اعدام نشود و نامه‌ای به شاه نوشت تا یک درجه تخفیف داده شود. در‌هر‌حال همان‌طو‌رکه گفتم با سفر فاطمی به عراق و نرسیدن نامه نواب به شاه، مصدق برای قدرت‌نمایی قمی را اعدام کرد.
‌نواب صفوی چه ارتباطی با دربار داشت؟
در سال 1325 زمانی که پیشه‌وری آذربایجان را گرفته بود وقتی ارتش بر آذربایجان مسلط شد، دادگاه ارتش کسانی را که با پیشه‌وری همکاری کرده بودند اعدام کرد، از جمله شخصی به نام سیدمهدی هاشمی که رئیس بانک پیشه‌وری و پسر یکی از علمای سراب بود. نواب صفوی از تبریز تلگراف می‌زند تا اعدام او متوقف شود و به تهران می‌آید. به‌وسیله امام جمعه تهران درخواست ملاقاتی از شاه می‌کند که به او ملاقات نمی‌دهند و اعلامیه صادر می‌کند که شاه را در میان سنگ‌های فولادین دربار محبوس کرده‌اند لذا حرف مردم را نمی‌شنود. بعد از آن دکتر امامی پیشنهاد می‌کند نواب با شاه ملاقاتی انجام دهد که این ملاقات در کاخ سعدآباد انجام می‌شود. وقتی شاه را می‌بینید فریدون جم، وزیر دربار بود که به او می‌گوید وقتی شاه وارد شد تعظیم کن، نواب چیزی نمی‌گوید. وقتی به شاه می‌رسد، نواب می‌ایستد تا شاه هم مقابلش بیاید و با هم دست دهند. همین که شاه جلو می‌آید جم می‌گوید تعظیم کن، نواب به آرامی به جم می‌گوید خفه شو تو چه‌کاره‌ای؟
 شاه به او می‌گوید چه می‌خواهی، درس هستی یا مشق زندگی؟
 ما حاضریم هزینه تحصیل شما را در دانشکده الهیات بدهیم، شما ادامه تحصیل بدهید. نواب می‌گوید مردم مسلمان ایران این‌قدر غیرت دارند که خرج تحصیل این طلبه را بدهند تا درس روحانی بخواند، بعد شاه می‌گوید من از فعالیت‌های شما در نجف آگاهم، چون زمانی که جنازه رضا خان را به کربلا و نجف آوردند، نواب صفوی تظاهراتی را با طلبه‌های نجف علیه جنازه رضا خان به وجود می‌آورد که این جنازه نباید به ایران برود و شاه از این جریان باخبر می‌شود. نواب جواب می‌دهد مسلمان وظیفه شرعی‌اش را انجام می‌دهد، چه نجف باشد، چه کربلا، چه ایران و هر‌جا وظیفه شرعی ایجاب کند به آن عمل می‌کند و همان‌جا به شاه می‌گوید یک درجه تخفیف به مهدی هاشمی بدهید که شاه هم می‌نویسد و یک درجه تخفیف داده می‌شود که من سیدمهدی هاشمی را بعد‌ها در زندان برازجان دیدم.
‌‌بعد از 28 مرداد چه اتفاقی منجر به اعدام نواب صفوی شد؟
جریان پیمان سنتو پیش آمد، چون دولت با آمریکایی‌ها پیمانی منعقد کرد که اطراف دولت چین و شوروی محاصره شود. آمریکایی‌ها می‌خواستند به گونه‌ای رفتار کنند که از آسیای جنوب شرقی نیرو‌های روسی و چینی را تا خاورمیانه محاصره کنند. ما یک گروه پنج‌نفره برای ترور علاء گذاشتیم که امروز از آن جمع فقط من زنده‌ام. سید عبدالحسین واحدی، خلیل طهماسبی، سیدمحمد واحدی و نواب صفوی و من در جلسه بودیم که آیت‌الله اراکی اجازه داده بود علاء را بزنیم، که اگر من هم با آنها دستگیر شده بودم تیربارانم می‌کردند. من و طهماسبی پنج شب منزل آیت‌الله طالقانی مخفی بودیم، بقیه گروه منزل مظفر ذوالقدر بودند.
‌چگونه شما اعدام نشدید؟
معجزه بود، من منزل آیت‌الله طالقانی بودم و قرار بود کسی به دنبالم بیاید تا به منزل ذوالقدر برویم که نیامد. آقای طالقانی می‌خواست به مسجد هدایت برود، به من گفت نرو تا برگردم. ایشان وقتی رفت خودم برای خودم استخاره کردم که بد آمد و همان شب حمله کردند، منزل آقای طالقانی و من و طهماسبی با‌هم از خانه آیت‌الله طالقانی به قصد دیدن نواب صفوی به سمت خیابان ری رفتیم، طهماسبی گفت من آن منطقه را خوب بلدم. تاکسی گرفتیم تا سه‌راه امین حضور، پیاده که شدیم من پولی نداشتم طهماسبی 10 تومان داشت. یک تومان به تاکسی چهار تومان به من داد و پنج تومان هم برای خودش نگه داشت و گفت با پنج متر فاصله از هم حرکت کنیم. طهماسبی جلوتر حرکت کرد و سر یک کوچه ایستاد. وقتی رفت داخل مغازه سر کوچه و دیگر ندیدمش، فکر کردم او را گرفتند کمی صبر کردم و داخل مغازه رفتم. گفتم این آقایی که الان وارد شد کجا رفت. صاحب مغازه گفت آقای عبدخدایی، خلیل طهماسبی را می‌گویی؟ و مرا شناخت گویا نواب یک ساعت قبل از حضور من در همین مغازه دستگیر شده بود. آمدم بیرون دیدم تعدادی بچه دارند فوتبال بازی می‌کنند. پرسیدم خانه ذوالقدر کجاست. یکی‌شان آدرس داد. من در زدم یکی از فامیل‌های ذوالقدر در را باز کرد و گفت آقا مهدی همه را گرفتند. من باورم نشد نواب و واحدی را اینجا گرفتند.
 به داخل خانه رفتم دختر ذوالقدر آمد و گفت با مادرم کار داری، گفتم بگو مهدی آمده است. از پله‌ها بالا رفتم همسر ذوالقدر گفت مهدی تو اینجا چه کار می‌کنی. همه را گرفتند من تازه فهمیدم این آقایون دستگیر شده‌اند. از پله‌ها پایین آمدم که در زدند. دو نفر وارد خانه شدند و سراغ مادر خانه را گرفتند دختر ذوالقدر هدایتشان کرد به طبقه بالا. من آرام به بیرون رفتم. جلو خانه کسی ایستاده بود چون سرش پایین بود من را ندید و کوچه‌ای دست چپم بود که به سمت خیابان 17 شهریور فعلی فرار کردم و از آنجا به خانه دایی‌ام در تبریز رفتم و پس از هشت‌ماه با گروه دوم فداییان اسلام دستگیر شدم. در دادگاه من به چهار سال زندان محکوم شدم، در تجدید‌نظر 9 نفر تبرئه شدند و چهار سال من به هشت سال به علت اقدام علیه امنیت کشور و تحریک مردم به تحرکات مسلحانه تبدیل شد که گفتم تیمسار شناسنامه‌ات همراهت است؟ گفت به تو چه. گفتم عکست را در آینه نگاه کن، روزی که آزاد شوم هشت سال زندان کشیدم آن‌وقت تو مردی، گفت اگر اول دادگاه گفته بودی تو را اعدام می‌کردم.
‌‌در زندان با چه کسانی هم‌بند بودید؟
‌با توده‌ای‌ها هم‌بند بودم؛ با مهندس شرمینی، محمد‌علی عمویی و تمام افسران توده‌ای چون 628 افسر توده‌ای دستگیر شده بودند که 48 نفر از آنها اعدام شدند.
‌‌نواب چگونه اعدام شد؟
‌نواب در دادگاه اول توسط سرتیپ قطبی و در دادگاه تجدید‌نظر توسط سرلشکر مجیدی به اتهام تحریک مردم به مسلح‌شدن بر ضد سلطنت اعدام می‌شود. تیمور بختیار ناظر بر اعدام و آزموده اعدامشان می‌کند. 
نواب هنگام اعدام لباس روحانی پوشید و با چشمان باز اعدام شد و هنگام اعدام نیز الله‌اکبر می‌گفت و مردانه پای میدان رفت. او می‌گوید چشمانم را نبندید می‌خواهم با چشمان باز خدمت فاطمه زهرا شرفیاب شوم. بعدا کارشناس آمریکایی عکس‌های این چهار نفر اعدامی را بررسی می‌کند تا مطمئن شوند نواب صفوی تیرباران شده است یا خیر؛ روزنامه تایمز نیز می‌نویسد مردی که 10 سال منافع انگلستان را در ایران به خطر انداخته بود، دیشب اعدام شد. نواب صفوی سمبل مبارزه با انگلستان و آمریکا بود.

 

منبع: شرق

شناسنامه


کدخبر: ۲۴۳۴۷۳
تاریخ: ۱۳۹۹/۱۰/۳۰     ساعت: ۱۱ : ۲۰
امتیاز به این خبر:
  • 0
سرویس:       زیرسرویس:
انتشار:
تماس با ما


نام :*
ایمیل:
متن پیام :*
ارسال
نظرات


استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.
  • ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
  • ٢٣ جمادي الاولي ١٤٤٦
  • Nov 25 2024