ریشه اصلی بهائیت را باید در فرقهای با نام «شیخیه» جستوجو کرد. این فرقه که توسط فردی با نام شیخ احمد احسائی پایهگذاری شده است، معتقد به چهار اصل بود: خدا، پیامبر، امام و باب امام (واسطه بین امام و مردم). احسائی مدعی شد که نائب و باب خاص امام زمان است و در اواخر عمر یکی از شاگردانش بهنام سید کاظم رشتی را بهعنوان جانشین خود معرفی کرد.
یکی از مدعیان جانشینی سید کاظم رشتی، علیمحمد شیرازی معروف به سید باب بود. او در سن 19 سالگی همراه داییاش به بوشهر و از آنجا عازم کربلا شد و در کلاس درس سید کاظم رشتی شرکت کرد. بعد از مدتی به شیراز بازگشت و در 25 سالگی ادعای بابیت کرد که این زمان بهعنوان مبدأ تاریخ بابیان موسوم به «تاریخ بدیع» شناخته میشود. او ابتدا خود را «باب امام زمان» (عج) خواند، سپس خود امام زمان و سرانجام مدعی نسخ اسلام و نزول دینی جدید شد؛ از این رو حتی اهلسنت نیز این گروه را جزو فرق اسلامی بهشمار نمیآورند.
باب در 27 شعبان سال 1266 با درایت امیرکبیر اعدام شد. پس از آن، فتنه بابیان برای مدتی خاموش ماند و فرقه بابیت بیشتر بهصورت مخفی به کار خود ادامه میداد، اما در عین حال از سرکوب و شورش نیز غافل نبود. پس از باب، اختلاف میان دو شاگرد او با نامهای میرزا یحیی معروف به صبح ازل و حسینعلی بهاء، بر سر جانشینی باب، منجر به ایجاد دودستگی در این فرقه شد. پس از شورش هواداران هر دوی این شاگردان که از قضا برادر هم بودند، در مناطق مختلف مانند عراق، سرانجام بهاء خود را جانشین باب معرفی کرد و از این تاریخ، بهائیت شکل گرفت.
بهائیت که این روزها در رسانههای غربی از آنها با عنوان جماعت مظلوم و ساکت در ایران یاد میشود، پیشینه درازی در کشتار و تحت فشار قرار دادن خانوادههای ایرانی دارد که غیر قابل انکار است. بهائیت در ایران پیش از پیروزی انقلاب، با حمایتهای مالی و معنوی کشورهای مختلف مانند انگلستان، روسیه تزاری و رژیم صهیونیستی جان گرفت تا راهی باشد برای تفرقه میان شیعیان و به انحراف کشیدن موضوع مهدویت و انتظار.
هرچند آثاری در رابطه با نحوه شکلگیری و ترویج این فرقه در کشور نوشته و منتشر شده است، اما عموم این آثار با دیدی تاریخی و پژوهشی به قضیه نگریستهاند. با وجود دههها از شکلگیری این فرقه و ظلمهایی که اعضای آن بر مردم ایران روا داشتهاند، هنوز چندان که باید و شاید به نحوه کار و فعالیت آنها در کشور پرداخته نشده است. هنوز صداهای ناشنیده بسیاری، حکایتهایی در سینه دارند که از روزهایی بگویند که خانوادههایشان در برخورد با این گروه، زندگی خود را از دست دادند.
کتاب «سالهای عطا»، با محوریت خاطرات عطاءالله قادری مهرآباد، از معدود آثار تاریخ شفاهی در این زمینه است که داستان زندگی یکی از بهاییزادگان استان آذربایجان غربی را روایت میکند. این کتاب، بهخوبی بیانکننده نحوه عملکرد بهائیان در منطقه عجبشیر در سالهای پیش از انقلاب است. داستان زندگی قادری از روستای مهرآباد از توابع عجبشیر آغاز میشود؛ آن هم درست زمانی که تعزیهخوان روستای مهرآباد در مواجهه با یک بقال که به بهائیت گرویده است، به این فرقه میپیوندد.
خاطرات قادری هرچند بخش اعظم این کتاب را تشکیل میدهد، اما نویسنده برای تکمیل وقایع و روشن کردن فضای روستا در سالهای پیش از تولد راوی، با تحقیق از افرادی که شاهد آن سالها بودهاند، توانسته بهخوبی نحوه و چرایی گرویدن یک روستا به فرقه بهائیت را زیر سایه مسائل و علل مختلف بهتصویر بکشد.
کتاب نثر روان و سادهای دارد که مخاطب را با خود همراه میکند. خاطرات قادری از چند وجه حائز اهمیت است؛ نخست آنکه راوی خود از افراد و فعالان این فرقه بوده است که پس از سالها تصمیم میگیرد از آن خارج شود، اما موانع متعددی پیشِروی اوست، دیگر اینکه خاطرات قادری خود مشتی نمونه از خروارها ظلمی است که بهائیت در حق زندگی و اعتقادات مردم این منطقه روا داشتهاند؛ از شگردهای مختلف برای فریب مردم تا سوءاستفاده از فقر و بیعدالتی در دوران پهلوی.
همه اینها کنار غفلت حکومت مرکزی و روحانیون روستا سبب میشود مردم روستا که جوابی برای شبهات ایجادشده نمیبینند و راهی برای سیر کردن شکم فرزندانشان ندارند، کمکم به این فرقه بپیوندند. در این کتاب از کمکهای مالی یاد شده که هرساله از سوی اسرائیل در اختیار گروههای مبلغ محلی قرار میگرفت تا با استفاده از آن، افراد بیشتری را جذب گروه کنند. کتاب روایتگر سالهای سخت دهه 20 در روستایی است که از کمترین امکانات زندگی بیبهره بود و حالا گرویدن به این فرقه را راهی برای زنده ماندن و سیر کردن شکم فرزندانشان میداند.
نکته دیگر کتاب که ممکن است برای هر مخاطبی جالب باشد، نحوه اداره اعضای این فرقه است که تحت مدیریت خاصی و بهصورت دستوری انجام میشود. اعضا براساس نظر رؤسای فرقه تصمیم میگیرند که با چهکسی ازدواج کنند، با چهکسی رفتوآمد کنند، کی بچهدار شوند و....
کنار همه اینها باید از برنامهریزی گسترده برای تحت فشار قرار دادن افرادی که بهدلیل سنتی بودن یا تقید بیشتر به مذهب، از گرویدن به فرقه خودداری میکردند نیز یاد کرد، تهدید به طلاق زنانی که مقاومت میکردند، گرفتن بچه از مادرها برای تحت فشار قرار دادن آنها، برنامهریزی برای بیآبرو کردن افراد و... از جمله مشاهدات راوی است که در خلال خاطرات بیان میشود.
نویسنده درباره «سالهای عطا» در مقدمه کتاب مینویسد: این داستان قصه تلخی از عملی شدن برنامه فرقهای مرموز، برای تغییر بافت اجتماعی ــ فرهنگی جامعهای متدین و همراه کردن مردمانش در مسیر اهدافی مذموم و سلطهجویانه است، داستان رنج مردمانی که با اعتقاداتشان بازی شد و تغییر اندیشه تنها یک فرد از خانواده، سعادت یک نسل را بهبازی گرفته است.
قادری علیرغم سختیهای فراوان، سالها در شهرهای مختلف از جمله تهران، اراک، خمین، ارومیه و... به بهائیت خدمت نمود و مبدع یکی از طرحهای موفقِ درونتشکیلاتی بهائیت بود که همچنان مورد اجرا و استقبال است. علاوه بر خانواده پدری آقای قادری، تشکیلات، همسری برای او برگزید که خانوادهای بهمراتب تشکیلاتیتر و متعصبتر داشت؛ بنابراین زندگی مشترک این دو نیز در جهت خواستههای تشکیلات پیش رفت. او تا سالها پس از انقلاب، همچنان بهائی بود و خدمات گستردهای برای پیشبرد اهداف تشکیلات ارائه نمود.... بهطور کلی، در سه فصل آغازین، بخش عمدهای از تضاد و فریب بهائیت، بهصورت عینی و در قالب زندگی شخصی آقای قادری بیان شده است. در فصل چهارم، روشن شدن حقیقت تشکیلات و گرایش آقای قادری به اسلام، علیرغم جایگاه بالای تشکیلاتیاش بهتصویر کشیده شده و به موانعی که یک متبری برای خروج از فرقه و ورود به اجتماع جدید با آن درگیر است اشاره شده است. همچنین گوشهای از مشقتهایی که قادری و خانوادهاش بهخاطر ایمان به اسلام و افشاگری علیه بهائیت متحمل شدند، در فصل آخر کتاب گنجانده شده است.
بهائیان که در سالهای اخیر با مظلومنمایی در رسانههای غربی همواره خود را بهعنوان یکی از قربانیان در نقض حقوق بشر از سوی ایران معرفی کردهاند، در خاطرات قادری بهنوع دیگری عمل میکنند. بخش پایانی کتاب که بهنظر بیشترین تعارض در گفتهها و اعمال این فرقه را نشان میدهد، از سالهای سختی در زندگی قادری حکایت دارد که تنها برای تغییر سبک زندگی و اعتقاداتش متحمل شده است.
تناقضات تاریخی در گفتار و رفتار سران بهائیت و تناقضات گفتاری و رفتاری بهائیان معاصر قادری را بر آن میدارد تا نسبت به ادامه حضور در این فرقه تأمل کند. پس از پیروزی انقلاب و با پر شدن خلأ گسترش معارف اسلامی، خانواده قادری نیز مانند بسیاری دیگر از این فرقه جدا و مسلمان شدند، اما اسلام آوردن آنها به این سادگی نبود. قادری در بخشی از کتاب به گوشهای از اقدامات گروههای محلی برای تخریب چهره تازهمسلمانان اشاره میکند و درباره خانواده خود میگوید: به هر حال ما سلب نسبت شدیم، یعنی بستگان درجه یک هم گویی هیچ نسبتی با ما نداشتند، این مسئله اصلاً ساده نبود. آزار و اذیتهایشان به همین ختم نمیشود و هنوز هم ادامه دارد، تمام دوستان و آشنایان را از ما متنفر کرده بودند، وقتی از کوچه رد میشدم، بر زمین تف میانداختند، دیگران را وادار میکنند که ما را بایکوت کنند.
آنقدر پشتسر ما گفتهاند که همسایهها گاهی با ما حرف نمیزنند و میگویند "شما دین را به دنیا فروختهاید. "، یعنی اولاً، بهائیت را دین محسوب میکنند، در ثانی، چشم باز نمیکنند تا ببینند که مگر ما در قبال فروش این مثلاً دین، چه به دست آوردهایم، زندگی من کاملاً ساده است. هر غریبهای را در خیابان میبینند، میگویند که "اینها قبلاً بهایی بودند و از ترس مسلمان شدهاند. "، در صورتی که ما وقتی بهایی بودیم، زندگی خودمان را داشتیم و اگر قرار به ترس باشد، امروز است که آزار و اذیت این تشکیلات دست از سرمان برنمیدارد و مدام میخواهند بلایی بر سرمان بیاورند....
کتاب خواندنی «سالهای عطا» گوشهای است از رنجی که یک خانواده از فرقه بهائیت در سالهای مختلف کشیده است. این کتاب از سوی انتشارات سوره مهر در هزار و 250 نسخه منتشر شده است.
منبع: تسنیم