۱۳۹۹/۱۰/۲۵ - ۹ : ۱۸
مصلحت مرزبندی با رادیکالیسم
مصلحت مرزبندی با رادیکالیسم
حالا اما با انتشار گفتوگوی فائزه هاشمی فرزند مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی مشخص شد نهتنها ممکن است چنین افرادی در کشور باشند که حتی این امکان مفروض است که از میان فعالان سیاسی و کسانی که بالاخره سالها دستی بر آتش داشتهاند، چنین ایده و نظری پخته و منتشر شود. این البته بخش اول ماجراست و زمانی موضوع جدیتر و چالش حادتر میشود که علاوهبر نگاه به اولین گفتوگوی فائزه هاشمی، پاسخ او به نامه برادرش محسن را هم دیده و اصرار او بر حرفهای قبلی را مدنظر بگیریم، جایی که نشان میدهد او متفاوت از حرفهای شاید اتفاقی یک انسان، در این خصوص با علم سخن گفته و بر ایده خود پافشاری میکند.
منافع مردم و ماجرایی که نباید به یک دعوای خانوادگی تقلیل یابد
برای بحث بیشتر و بررسی این موضوع البته لازم است خود را درگیر دو موضوع فرعی و فاقد اولویت نکنیم؛ چراکه ممکن است سطح این مساله تقلیل یابد و اساسا از موضوع اصلی منحرف شویم. اول اینکه نباید با حب و بغض سیاسی به این ماجرا نگریست و از عینک حامیان یا منتقدان مرحوم آیتالله هاشمی با ماجرا مواجه شد. هرچند شاید برخی استدلال کنند که گرایشها و مواضع آیتالله هاشمی بهعنوان پدر روی نظرات فائزه هاشمی تاثیر داشته باشد اما واقع ماجرا این است که این موضوع فراتر از نقدهای ما به مواضع رئیس فقید مجمع تشخیص مصلحت نظام است. دومین موضوع هم این است که نباید اظهارنظر فائزه هاشمی، پاسخ برادرش محسن، جوابیه فائزه و نهایتا نامه یاسر را یک چالش درونخانوادگی دید و آن را به این سطح نازل آورد، دلیلش هم مشخص است، اولا اینکه چنین دوقطبی درون جریان اصلاحطلب و میان برخی اعضای آن، بحث ریشهداری است و صرفنظر از اینکه چه کسانی امروز در دو قطب این داستان روبهروی هم ایستادهاند، قابل بررسی است و ثانیا اینکه این ماجرا آنقدر کلان هست و اثرات بزرگی دارد که عملا نمیشود آن را در قالب یک بحث و جدل خانوادگی گنجاند و اثرات فراگیر آن را حداقل در میان افراد و احزاب اصلاحطلب و بدنه اجتماعی آنها نادیده گرفت.
برای دقت بیشتر بیایید ابتدا بحث را یکبار از اول مرور کنیم. فائزه هاشمی طی یک گفتوگوی اینستاگرامی به صراحت بیان میکند که «من قبلا هم گفته بودم که برای ایران دوست داشتم آقای ترامپ انتخاب شود ولی اگر یک آمریکایی بودم به آقای ترامپ رای نمیدادم.» او برای توجیه این حرف خود استدلال میآورد که «به خاطر همین فشارهایی که (ترامپ به ایران) میآورد، بالاخره شاید یک تغییر سیاستی اتفاق بیفتد. مردم هرچه تلاش میکنند اصلاحات انجام بگیرد «مرغ یک پا دارد» و هیچ خبری نمیشود و برعکس مردم سرکوب میشوند، شاید اگر فشارهای آقای ترامپ ادامه پیدا میکرد، بالاخره ما مجبور میشدیم یک تغییر سیاستهایی را داشته باشیم.» در پاسخ به این اظهارات برادرش محسن هاشمی نامهای خطاب به وی تنظیم و منتشر میکند به این مضمون که «میدانی که ترامپ به واکنش احساسی و به دور از عقلانیت ایران در این ماههای آخر دل بسته بود تا بتواند آتش جنگ را روشن کند که با هشیاری و تدبیر مسئولان، بهویژه رهبر انقلاب این توطئه ناکام ماند و ایران با سرافرازی و ترامپ با شکست، سختترین دوره تحریمها را به پایان رساند..... ترامپ کاری جز تهدید، تحریم، بدعهدی، ترور، توهین علیه ایران انجام نداد و سیاستمداری لمپن و قمارباز است و من سقوط ترامپ را به ملتهای ایران و آمریکا تبریک گفتم... میدانم که در سالهای اخیر برخوردهای نادرستی با تو، خانواده و فرزندت شده است که شاید باعث کشاندن تو به تندروی و خارج شدن از مشی میانهروی پدر گردیده، ولی این دلیل نمیشود که به رئیسجمهور کشور بیگانه امید ببندی و دم از استقلال بزنی! لذا از تو صمیمانه تقاضا دارم صحبتهای خود را اصلاح و از این موضع عذرخواهی کنی.»
این موضع محسن هاشمی که البته مورد استقبال بسیاری قرار گرفت، باعث نشد که ماجرا ختم بهخیر شود یا حداقل ادامه پیدا نکند، چراکه روز گذشته فائزه هاشمی با کنایه پاسخی تند و تیز به محسن منتشر کرد و هم بر موضع اولیه خود اصرار کرد و هم برادرش را به سیاسیکاری متهم کرد. او در ابتدای پاسخ خود آورده بود که «به او (محسن) حق میدهم چون برای خودش آیندهای ترسیم کرده و دنبال حذف موانع است.» و سپس دوباره ادله قبلی خود درباره اینکه چرا حامی ریاستجمهوری ترامپ بوده را مطرح کرد.
داستان قدیمی اصلاحطلبان رادیکال با نظام
مرور مواضع طیفهای رادیکال جریان اصلاحات که غالبا اعضای حزب منحله مشارکت هستند، نشان میدهد در مقاطع مختلف اگر از اپوزیسیون سبقت نگرفته باشند، همپای معارضین نظام در مقابل مردم ایستاده و منافع آنها را هدف گرفتهاند. مواضع تند آنها در برهههای مختلف باعث چالشآفرینیهای زیادی برای کشور شده و حتی کار را به جایی کشانده که درون جریان اصلاحات نیز برخی در مقابل آنها بایستند. برای مثال همین جریان کارگزاران که طیف محافظهکار اصلاحات تعریف میشود و در واقع ریشه در جریان راست سه دهه پیش کشور دارد، در بسیاری از مواقع نظرات متفاوتی داشته و در مقابل رادیکالهای اصلاحطلب موضع گرفته است. برای مثال در همین موضوع چالش ایران با دولت ترامپ و در ایام پیش از انتخابات، طیف رادیکال جریان اصلاحات رسما تبدیل به صدای ترامپ در ایران شده بود و کشور را دعوت به مذاکره و امتیازدهی به آمریکا میکرد و میکند، درحالی که دیگر چهرههای این جریان چنین اعتقادی نداشتند و بعضا مانند حسین مرعشی عدممذاکره را تایید میکردند.
در ماجرای اظهارات فائزه هاشمی هم دوباره این مساله سر باز کرد. از یکسو افرادی چون صادق زیباکلام به میدان آمدند و از اظهارات وی دفاع کردند و از سوی دیگر فردی چون حسین مرعشی طی یادداشتی هم موضع خود را از فرزند آیتالله هاشمی جدا کرد و هم حزب کارگزاران.
صادق زیباکلام در صفحه شخصی خود در توئیتر با حمایت از فائزه هاشمی نوشت: «بسیاری از بهاصطلاح مردان، تیغ برداشته و بهسمت بانو فائزه هاشمی نشانه رفتهاند. درحالی که او صادقانه احساس میلیونها تن از هموطنانش را منعکس ساخت که هیچ نوری و روزنه امیدی در انتهای تونل سیاه سیاسی کشورشان نمیبینند و به غلط یا درست امیدوار بودند فشار ترامپ شاید سبب فرجی شود.» و در مقابل حسین مرعشی، سخنگوی کارگزاران سازندگی با تاکید بر مساله استقلال کشور و اینکه حزبش هیچگاه مسائل داخلی را با موضوعات خارجی پیوند نمیزند اظهار کرد که نباید برای تحولی در داخل کشور به دخالت بیگانه چشم داشت. او همچنین نوشت که تحریم همهجانبه ایران که حتی شامل دارو و اقلام درمانی هم میشود بیشتر از هرچیز و هرکس دیگر به مردم ایران فشار آورده و لذا نباید با چنین وضعی به مساله غیرکارشناسی نگاه کرد و مدافع یک فرد نامتعال از نظر روانی شد.
از اینرو و با توجه به همین صفآرایی مجدد باید گفت اهمیت دوقطبی کنونی در این است که دوباره یک چالش قدیمی زنده شده و نشان میدهد اصلاحطلبان همچنان نتوانستهاند این مساله را در خود حل و فصل کنند تا بالاخره مشخص شود اصلاحطلبی درون نظام تعریف میشود یا خارج از آن، چراکه قاعدتا نمیشود یک جریان همزمان هم مدافع ایران باشد و هم مدافع دونالد ترامپ، هم داعیه منافع ملی را داشته باشد، هم مدافع تحریم و ترور. این یک وجه ماجراست که طبیعتا باید درون جریان اصلاحات به آن پرداخته شود و یکبار برای همیشه تعیینتکلیف.
از انتقاد به حکومت تا مرزبندی با مردم
وجه دوم ماجرا این است که هر عقل سلیمی که دل در گرو ایران و مردمش داشته باشد نمیتواند مدافع زورگویی، تحریم و ترور باشد.
فرض کنید یک فعال اصلاحطلب، یا نه، هر کسی که انتقادی به عملکرد مسئولان دارد، در چارچوب خاصی انتقاد خود را بیان میکند یا اینکه با کنشی سیاسی – اجتماعی تلاش میکند ضمن بیان انتقاد، یک پله بالاتر برود و مرزبندی مشخص و معینی میان خود با مواضع حکومت ایجاد کند. اینچنین رفتاری هرچقدر هم که تند و تیز باشد قاعدتا غیرطبیعی نیست و نمیتواند بهعنوان ضدیت با مردم و منافع آنها تعریف شود. چنانکه فائزه هاشمی پیش از این و در موارد متعددی از ماجرای دوچرخهسواری زنان تا مواضعی بسیار رادیکالتر را در کارنامه داشت و کسی او را متهم به ضدیت با مردم نمیکرد.
در مقابل اما اگر کسی پا فراتر گذاشت و برای مثال مدافع ترامپ و اقدامات او شد آنگاه تعبیر متفاوتی در میان عمومی مردم و حتی بدنه اجتماعی خود و حزبش دارد. مسلم است که تحریم و ترور خوشحالی ندارد، چنانکه در این سالها مردم زخمخورده اصلی این اقدامات بودهاند و امروز هم داغ بزرگی به دل دارند. از اینرو هرکسی که در ورطه حمایت از چنین چیزی بیفتد حتما به جای حاکمیت با مردم مرزبندی کرده و آنگاه تفاوتی با ترامپ و پمپئو و برایان هوک نخواهد داشت.
البته ناگفته نماند از آنجایی که فائزه هاشمی اکنون در میان جریان اصلاحطلب قرار دارد و خواهناخواه به آنها منتسب است، اثرات اجتماعی حرفهایش بر تمامی اعضای این جریان سایه خواهد انداخت و قاعدتا یک چالش جدید میان آنها و بدنه اجتماعیشان ایجاد خواهد کرد و حتما این سوال طرح خواهد شد که دیگر کدام یک از اعضای این جریان حامی ترامپ هستند. از اینرو باید یک مسئولیت جدید هم در این موضوع برای اعضای این جریان و حتی فراتر از آنها جستوجو کرد.قاعدتا هر عقل سلیمی که توان تحلیل و نتیجهگیری منطقی داشته باشد نمیتواند خود را در زمره ترامپ و دارودستهاش قرار دهد و با شنیدن حمایتهای داخلی از رئیسجمهور ظالم آمریکا باید واکنش نشان داده و نسبت به آن اعلام موضع کند؛ چه آنکه این موضع یک حرف برآمده از دل باشد یا اینکه به قول فائزه هاشمی برای آینده سیاسی و شاید با انگیزههای انتخاباتی بیان شود.
منبع: فرهیختگان